هشتم بهمنماه نود و شش را اگر «یکشنبه سیاه اخلاق مدیریتی در کردستان» بنامند، عین عدل است؛ روزی که رئیس دانشگاه علوم پزشکی کردستان تیغ زبان از نیام برکشید و خطاب به صاحب این قلم و مخاطبان این رسانه، سخن به درشتی و ناسزا گفت؛ جرم این درویش یک قبا، نوشتن بود، گناه مخاطبان را نمیدانم!
نویسنده مشهور روس از جایی گذر میکرد، کسی بر او تاخت و ناسزا نثارش کرد! او اعتنایی نکرد، اما بعد از طی چند قدم، نزد فرد هتاک برگشت و به او گفت: «شما با رفتار و گفتار، خودت را به من معرفی کردی! دیدم بیادبی است خودم را به شما معرفی نکنم! من فئودور داستایفسکی هستم!»
در مثل مناقشه نیست! یکشنبه هشتم بهمنماه 96 بعد از برگزاری جلسه کارگروه سلامت و امنیت غذایی کردستان در استانداری، رئیس دانشگاه علوم پزشکی استان، با زبانی دون شأن جایگاهی که در آن قرار دارد، خودش را به من معرفی کرد؛ چند قدمی از «یکشنبه سیاه اخلاق مدیریتی در کردستان» دور شدهایم و دیدم بیادبی است خودم را به او معرفی نکنم! «این نه آن شیر است کز وی جان بری»!
آنچه مرکب سخن «سیامک واحدی» را سرکش کرد، چند جمله از نوشتهای بود که پیشتر در این رسانه منتشر شد؛ «درباره خرید برخی تجهیزات پزشکی توسط دانشگاه علوم پزشکی کردستان و نیز عملکرد مدیریتی دانشگاه، سؤالات و گفتنیهایی هست که به بعد موکول میکنیم».
از تکرار کلمات ناشایستی که «واحدی» در حق مخاطبان این رسانه روا دانست و بر شاخ زبان نشاند، حیا میکنم و به تأسی از سلطانالعارفین خطاب به نفس خویش تکرار میکنم
شنیدم که وقتی سحرگاه عید
ز گرمابه آمد برون بایزید
یکی طشت خاکسترش بیخبر
فرو ریختش از سرایی به سر
همی گفت ژولیده دستار و موی
سردست شکرانه مالان به روی
که ای نفس! من درخور آتشم
به خاکستری روی درهم کشم؟!
ولی یاد حضرت مولانا افتادم که در پاسخ به عدهای که به مثنوی طعن و قدح وارد میآوردند و بر آن میتاختند، نه از باب رنجش شخصی، لیک بدان دلیل که مبادا سالکان مبتدی تحت تأثیر قرار گیرند، فرمود:
من نمیرنجم ازین، لیک این لگد
خاطر ساده دلی را پَی کُند
پنجه در پنجه شدن با کسی که پروای شکستن حرمت دیگران ندارد، پسند صاحب این قلم نبود؛ کار من نوشتن است؛ به قول جیمز الروی(James Elroy)، شاعر انگلیسی، «گربهها باید چنگ بیندازند، سگها باید گاز بگیرند، من باید بنویسم»؛ ایستادن مقابل آن تعدی به ساحت حوزه اطلاعرسانی در کردستان برای همچو منی تکلیف است؛ مبادا خدای ناکرده مبتدیان حوزه آگاهیبخشی این دیار که قصه به گوششان آشنا میشود و یا خود احیاناً شاهد ماجرا بودهاند، به واسطه جوسازی یک رئیس، از پرسشگری و پیگیری، پا پس بکشند، آنها باید بنویسند و بدون واهمه دنبال جواب بگردند.
راستی، «شعبان بیمخ»، «ناصر جگرکی»، «رجب واکسی»، «حسن انجیری»، «امیر موبور» و ... نامهایی آشنا در تاریخ معاصر ایران هستند؛ دوره «هل من مبارز» گذشته است؛ هر رفتاری که این نامها را در اذهان زنده کند برای این مملکت سم مهلک است؛ مدیران ارشد استان و صدالبته جناب نمایندهای که در سپردن مسئولیت به «سیامک واحدی» نقش کلیدی داشت، در باب آنچه آمد به تکلیف خود عمل کنند یا نکنند با خودشان است! اما لازم است سؤالاتی را که «واحدی» از متن و البته پاسخ آن باخبر بود و او را چنان برآشفته کرد! ایشان پاسخ دهند.
اما از آنجا که «هنگام درشتی ملاطفت مذموم است»، تکلیف راقم این سطور روشن است؛ مسئولی که شأنی جز نوکری مردم ندارد با ادبیاتی زشت و سخیف به مخاطبان یک رسانه اهانت کرده است؛ دریغ که «شرح این گفتن برون است از ادب»؛ ولی او باید بداند که پاسخ به آن درشتگویی را وظیفه خود دانسته و به بهترین شیوه ممکن و از مسیر قانونی در اختیار یک رسانه، ادای تکلیف خواهم کرد.
و این قصه سر دراز دارد...
فرید کریمی