به گزارش تابناک قم، امروز هفتم محرم الحرام، سالروز رحلت کربلایی محمدکاظم کریمی(ساروقی) است؛ متولد سال 1300 هجری قمری در ساروق اراک.
او کشاورز بود و البته بیسواد؛ چراکه خانوادهاش، توان مالی برای فرستادن او به مکتب را نداشتند.
نخستین سالهای دهه سوم عمرش را سپری میکرد که یک روحانی به روستای آنان آمد و از وجوب پرداخت زکات برای کشاورزان و اهمیت لقمه حلال گفت.
محمدکاظم میدانست که صاحب زمین، اهل پرداخت زکات نیست؛ این بود که نزد او آمد و از او خواست تا زکات مالش را پرداخت کند تا حق الزحمه کارگرانی مثل او هم حلال باشد.
صاحب کار نپذیرفت و کاظم هم از ساروق کوچ کرد تا کار و شغل دیگری پیدا کند. حدود یک سال بعد، صاحب کار پشیمان شد و تصمیم گرفت تا با پرداخت زکات، کاظم را هم مجددا به کار فرا خواند.
این بود که او را یافتند و به کار برگشت. صاحب کار تصمیم گرفت تا قطعه زمینی را هم در اختیار خود محمدکاظم قرار دهد تا او روی زمین خودش هم کار کند و بتواند آرام آرام، مالک زمین شود.
کاظم از آن موقع، دقت میکرد تا حتی چیزی بیش از سهم حقیقی خمس و زکات خود را، به موقع پرداخت کند تا مدیون نباشد. همچنین از باقیمانده محصول، باز هم به فقرا و مساکین میداد و آنان را خوشحال میکرد.
کاظم 27 ساله میشود. روزی از روزها که برای دادن مقداری گندم به خانواده یکی از مستمندان عازم بود، در راه به امامزاده 72 تن رسید و لختی در کنار در ورودی آنجا استراحت کرد. دقایقی بعد، دو جوان نورانی به امامزاده رسیدند و از او خواستند تا آنها را برای زیارت امامزادگان مشایعت نماید.
دقایقی بعد، یکی از آن دو، به کاظم چنین میگوید: چرا برای ما قرآن نمیخوانی؟
پاسخ محمدکاظم، طبیعی است: سواد ندارم و نمیتوانم.
آن فرد، به زیر گنبد امامزادگان و آیات حک شده برجسته و نورانی بر روی آن اشاره کرده، دستی بر قلب کاظم میگذارد و میگوید: با من بخوان!
کاظم هم آیات 54 تا 59 سوره اعراف را با آن جوان میخواند و این در حالی بوده است که وی آیات حک شده بر گنبد را به شکل برجسته و نورانی میدیده است.
پایان این ماجرا با ناپدید شدن آن دو جوان نورانی و بیهوش شدن کاظم همراه میشود.
کاظم در حالی آن شب را در امامزاده سپری میکند که همه روستا و خانوادهاش، به دنبال او میگشتند و نگرانش بودند.
صبح روز بعد، کاظم به هوش میآید و آیهای برجسته و نورانی در گنبد امامزاده مشاهده نمیکند. او در خود احساس سبکی و نشاط میکند و متوجه میشود که میتواند آیات قرآن را بخواند.
کاظم تا مدتها از این حادثه با کسی سخنی نمیگوید تا مبادا اجر و ثواب قرآن خواندنش مخدوش شود؛ تا اینکه به روستای دیگری کوچ میکند و در آنجا با یکی از عالمان دین آشنا میشود. او حکایت خود را برای آن عالم بازگو میکند و پس از آن است که ماجرای آن شب و معجزه حافظ شدن یک شبه یک کشاورز بیسواد در یک روزنامه محلی منتشر میشود.
پس از آن است که علمای زیادی و از جمله حضرات آیات بروجردی، خوانساری، صدر، حجت کوه کمره ای، حکیم و میلانی او را فرا میخوانند و با امتحان کردنش، به حافظ شدن او از طریق معجزه گواهی میدهند.
او در این آزمونها حتی از خواندن آیات یک سوره از انتها به ابتدا هم سربلند بیرون میآید و وقتی یکی از طلاب با رندی، بخشهایی از چند آیه مختلف را به هم وصل میکند و به او نشان میدهد، او متوجه میشود و اذعان میکند که هر بخش از این آیه ساختگی، مربوط به کدام آیه و کدام سوره است. همچنین هرگاه کتابی را جلوی او قرار میدادند، او تنها میتوانست، آیات قرآن را پیدا کند و بخواند و وقتی دلیل این امر را میپرسیدند، میگفت: آیات قرآن را به شکل نورانی میبینم و میتوانم بخوانم.
و اما وقتی از او سوال شد که چگونه این کرامت به تو عطا گردید، او تنها با سه جمله، اینگونه پاسخ داد: هرگز لقمه حرام نخوردم؛
هرگز پرداخت خمس و زکات را ترک نکردم؛
هرگز نماز شبم ترک نشد.
چنین است که یکی از ویژگیهای کربلایی محمدکاظم این بود که از ابتدای جوانی نماز شب و همچنین نمازهای مستحبیاش را به طور مرتب میخواند و هیچگاه این اعمال را ترک نمیکرد و میگفت: "من هرچه دارم از نماز شب است. افسوس از آنها که از نماز شب غافلند."
او همچنین تلاش داشت تا نه تنها لقمه حرام، که لقمه شبهه ناک هم نخورد و بعد از معجزه حافظ قرآن شدنش، چنانچه سهوا لقمه شبهه ناکی به دهان میگذاشت، حالش دگرگون میشد و متوجه شبه دار بودن لقمه میشد و آن را فرو نمیداد.
درباره ویژگی دیگر کربلایی کاظم نوشتهاند که وی یک لحظه هم از خواندن قرآن غافل نبود. دائم مشغول خواندن قرآن بود؛ حتی بارها دیده شد که در هنگام خواب هم، لبهایش تکان میخورد و چیزی میخواند و وقتی این ماجرا را از او میپرسیدند، میفرمود: "من خواب و بیداری ندارم؛ من باید در هر شب و روز، یک بار قرآن را ختم کنم."
و اما ویژگی عجیب دیگر وی، این بود که علاوه بر قرآن، برخی از ادعیه مانند دعای افتتاح، دعای جوشن کبیر، دعای سحرهای ماه مبارک رمضان، دعای سمات، دعای کمیل و دعاهای روزهای ماه رمضان المبارک را هم از حفظ میخواند و وقتی از او سوال میشد که اینها را چگونه یاد گرفتهای، میگفت: "کسی که قرآن را به طور خارقالعاده و در آن واحد به من یاد داد، یعنی دست پر قدرت خدای متعال، او قادر است این دعاها را هم به من یاد دهد و برایش کاری ندارد."
و اما زندگی کربلایی کاظم ادامه یافت و او تلاش میکرد تا بر اثر حافظ قرآن شدن، دچار غرور نشود.
او در تمام آزمونها سربلند بیرون میآمد و مراجع و علمای متعددی از شیعه و اهل سنت، به معجزه حفظ او گواهی دادند؛ اما او همچنان تلاش میکرد تا همان کشاورز ساده باقی بماند و دچار عجب و غرور نشود.
ذیحجه الحرام سال 1378 هجری قمری که فرا رسید، کربلایی محمدکاظم به خانوادهاش خبر داد که چیزی به پایان عمر او باقی نمانده است. او وصیت کرد تا در قم به خاک سپرده شود و از آنجا که ممکن بود خانواده این وصیت را به دلیل دشواری، فراموش کنند، خود در آن روزها به قم آمد تا اینکه سرانجام در هفتمین روز از ماه محرم الحرام سال 1378 هجری قمری، به آسمانها پر کشید و پیکر مطهرش در قبرستان نو به خاک سپرده شد. پس از مدتی اما، عاشقانش، بارگاهی برای او ساختند تا یاد و نام کربلایی محمدکاظم کریمیکه با پرهیز از لقمه حرام، به اوج محبوبیت و شهرت رسیده و مشمول معجزه الهی واقع شده بود، بیشتر ماندگار بماند. روحش شاد.